دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
در شب تنهاییام با دل خویش نغمه سرایی کردم با وصف خیال خویش رسم جدایی کردم در دلم حجت مهر ورزان را ثنایی بود که امروز در پس چرخ فلکم بی وفایی کردم شوق ما اگر قطره اشکی بود در یادش ولی من حاجتم را در تملغ خاطرش تاب کردم شوق ز دیده و اشک ز حاجت ماتم بنشست که این دل ز ثنای یاران و ما را دما دم کردم وصف خوش جام لیلی ما اگر این بود چه خوش بود که درد ز ماتم راوی حاجتم و تاب وصالم کردم می آید کلمات بی معنا بر لب این دل سوخته ولی من که بی فکر ز قلمی دست رخ نگاشتن کردم ای دل برون شو ز قفس قلبم امروز که تاب و تب این دل و میخانه حاجی کردم یا حق با تشکر از حضور پر فروغ شما دوستان موضوع مطلب : شعر
شب بود و... صدای جیرجیرکی لالایی میخواند اما خوابی در چشمانم آوازی خوش نمیخواند شب بود و ... اشک میبارید از آسمان تیره گویی ستارهها می گریستند و شعله شمعی که در باد میسوخت تا به خاموشی دل سپرد شب بود و .... کلاغی در انتظار صبح بیدار و شعله های آتش در آینه چشمانش هشیار کلاغ بچهای زیر پای درخت سوخته جان میداد شب بود و... صدای فریادی خاموش از دلی شنیده میشد قلبی که چون آهنی گداخته سرخ بود و خونی که بر بالین شهیدی چون گل رز روییده بود شب بود اما سپیده سر زد و ... جیر جیرک خاموش شد و اینک من در خوابی خوش بودم اما نبا صدای جیرجیرک شب بود اما سپیده سر زد و ... ستاره ها در پشت طلیعه خورشید در گیتی جهان بازی میکردند و شمع دل سرد از زندگی بود و در انتظار خروشی دیگر تا که شعلهاش دوباره نعره کشد شب بود اما سپیده سر زد و ... کلاغ مادر خشکیده بر درخت ایستاده بود دود سیاه و عطر جگر سوخته به مشام میرسید از غم جان کندن فرزندش دغ کرده بود شب بود اما سپیده سر زد و ... گل های لاله از صحرا چیده شدند جای آنها را برجهایی گرفتند برای جیبهای آقایان و تنها قوطی رنگی بود که نقش قلم میزد بر دیوارهای پایین شهرمان وز آنهایی میگفت که برای برجسازها جان داده بودند و این صدای دل من بود که بی تابم میکرد و شب را تا صبح در هوای یاد یاران اشک میریخت یا حق شعر دل و شب تقدیم به شهرام عزیزم بخاطر موضوعی که در این باره خواسته بود تا شعری بگویم با تشکر از حضور شما سروران عزیز موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|