سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان

فصل بهارم به خزان گشت

گرد بادی و بیافتاد ز برگ

مرد بمیرد ز پیشگاه آن وقت نگاهش

کز سنگ ناله خیزد وقت وفاتش

ای اشک ببار بر این دل پر سوزم

سکوت را بشکن تا که من بمانم

افسوس که برفت آنکس که در نظرم رخی بیافتاد

وز دیده و صد جان، جام تهی گشت گردم

چو پروانه بسوزید و بسوزند و بسوزاند آنکه نگاهم بود

نقطه نظرش در پی دیدگان این دیوانه زلف لیلی من چو مجنونم

ببارید از میان دو زلف کمندش اشک باز نیز هنوز

من بماندم و مشکی و قطره آه‌ اندر گلویم

ای که همه نگاه من نقطه مقصود منی تو

اشک ببارید زیر دوش آن زمان که دور بودم

برادر بداده آن وقت نماز حاجتم را

افسوس به منفی بیافتاد کلام آتش زد دامنم را

در پس هجران آن شوق بسوختم من

ز آتش عشقش چو آبی ریخته بر جامه یخ من

کاش گیس کمندش حلقه مرگم بود

کاش کلامش تیری ز میان این قلبم بود

افسوس که رندان خرد خود را فرزانه بینند

به یک بار برای هیچ کس فرصت پشیمانی نبینند

ما نیز با دل خویش خلوتی کردیم روزی

به والله که در اشتیاق فرصتی بودیم

ز این سان در تمنای حاجتی از آن پیر ید الله بودیم

در میان مردمان کوته نظر من چه کنم

که دستی در میان دستها توانی ناتوانم

اشک بسوخت و بسوزاند در هوای دلم

چون گداخته بگشته سنگ ذوب گشته دیواره دلم

اشک بغرید از میان فروز آن چشم یار

من اینک تنها مانده‌ام در میان مردمانی بی بار

الهی سینه‌ای ده آتش افروز

در آن سینه دلی وان لاجرم سینه سوز

یا حق

*******************

شعر دل سوخته به مناسبت روزی که می‏خواستم با تو باشم اما نگذاشتند که من و تو ما شویم

******************

با تشکر از حضور شما سرور عزیز




موضوع مطلب : شعر

سه شنبه 87 فروردین 20 :: 8:15 عصر

امروز سعی کردم شعر بگم اما نشد

چون دلم گرفته و قلم ز دستم تاب نشد

گرچه این دل ز غم دوریش بگریست تا صبح

که در سپیده دم، صبح خنده ز لبم باز نشد

ز کوی یاران گذر کرد آن عطر بهاری

بارانی که بارید وز رخ ما پاک نشد

گرچه گفت با نجوایی که بماند نزد مان

ولی کن این دل جز به شور عشقش رازی نشد

پای تلفن هنگامه رفتن تاب نداشتم من

که همچون گذشته قبل از او صدای من قطع نشد

ای دل از این حال چه گریم

که امروز تاب تمنایم ز او راضی نشد

اشک بخشکید بر این دل امروز باز

که صدای باران ز گوشم شنیده نشد

کاش می دانست این دیوانه از راز فردای خویش

که چون امروز مست هرخرابات کوی رندان نشد

می دانم که چه کردم تا که او تاب نیاورد دمی

افسوس که راه بازگشت نداشتم که آن هم با بیانم نشد

بر سر هجرت یار دل بگرفت ز خود دمی

کین قلم با جوهرش روان نشد که نشد

یا حق

شعر سکوت قلم تقدیم به تو عزیز

 

با تشکر از حضور شما عزیزان در این کلبه حقیر




موضوع مطلب : شعر

شنبه 86 اسفند 11 :: 3:42 عصر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >   
به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است