سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان

   دلاویزترین    

از دل افروز ترین روز جهان،

 خاطره ای با من هست.

به شما ارزانی :

 

سحری بود و هنوز،

گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود .

 گل یاس،

عشق در جان هوا ریخته بود .

 من به دیدار سحر می رفتم

نفسم با نفس یاس درآمیخته بود .

 ***

می گشودم پر و می رفتم و می گفتم : (( های !

  بسرای ای دل شیدا، بسرای .

این دل افروزترین روز جهان را بنگر !

 تو دلاویز ترین شعر جهان را بسرای !

 آسمان، یاس، سحر، ماه، نسیم،

روح درجسم جهان ریخته اند،

 شور و شوق تو برانگیخته اند،

تو هم ای مرغک تنها، بسرای !

 همه درهای رهائی بسته ست،

تا گشائی به نسیم سخنی، پنجرهای را، بسرای !

 بسرای((…

 من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم !

***

 در افق، پشت سرا پرده نور

باغ های گل سرخ،

 شاخه گسترده به مهر،

غنچه آورده به ناز،

 دم به دم از نفس باد سحر؛

غنچه ها می شد باز .

 غنچه ها می رسد باز،

باغ های گل سرخ،

 باغ های گل سرخ،

یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست !

چون گل افشانی لبخند تو،

 در لحظه شیرین شکفتن !

خورشید !

 چه فروغی به جهان می بخشید !

چه شکوهی ... !

 همه عالم به تماشا برخاست !

 من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !

***

 دو کبوتر در اوج،

بال در بال گذر می کردند .

 دو صنوبر در باغ،

سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند .

 مرغ دریائی، با جفت خود، از ساحل دور

رو نهادند به دروازه نور ...

 چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،

در سرا پرده دل

 غنچه ای می پرورد،

- هدیه ای می آورد -

 برگ هایش کم کم باز شدند !

برگ ها باز شدند :

 ـ « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !

با شکوفائی خورشید و ،

 گل افشانی لبخند تو،

آراستمش !

 تار و پودش را از خوبی و مهر،

خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :

 ))دوستت دارم )) را

 

من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

 

***

 

 این گل سرخ من است !

دامنی پر کن ازین گل که دهی هدیه به خلق،

 که بری خانه دشمن !

که فشانی بر دوست !

 راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست !

 در دل مردم عالم، به خدا،

نور خواهد پاشید،

 روح خواهد بخشید . »

 تو هم، ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو !

این دلاویزترین حرف جهان را، همه وقت،

 نه به یک بار و به ده بار، که صد بار بگو !

« دوستم داری » ؟ را از من بسیار بپرس !

 « دوستت دارم » را با من بسیار بگو !***


سلام عشق من امیدوارم که با خواندن این شعر متوجه بشوی که فقط دوست داشتن مهمه نه چیز دیگه ای خیلی ها پول دارن مقام دارن اما عشق و محبتی که الان ما داریمو ندارن و اونا هستند که فقیر و بی تکیه گاهند ما اول خدا رو داریم و بعد عشق بزرگ خودمونو و هر چیزی تاوانی داره، تاوان زندگی سخت و پر استرس من و تو (از نظر تو) عشق زیبای ماست و اگه الان روزنامه تعطیل شده و مراسم عروسی ما عقب افتاده مشکلی نیست من اونقدر در کنار تو خوشبختم که اگه حتی مراسم ازدواج هم نگیریم (که این نهایت آرزوی هر دختریه که مراسم ازدواج با شکوهی داشته باشه و الان اون دوره ای نیست که جشن ساده رو بخوان راحت قبول کنن) شاید یه کم و کاستی باشه اما فقط حرف مردمه، بذار اونا فکر کنن ما بدبختیم یا فقیر و ناچیز، اونا فقیرو بخیلند که از سختی های ما خوشحال باشن که سوژه ای برای حرف زدن دارن من و تو مهمیم شاید باورت نشه من توی تمام زندگیم فکر می کردم دوره درس و دانشگاه دوره طلایی زندگیم بوده ولی الان این دوره ای که من و تو با همیم بهتر از هر دوره ای هست اینقدر که با تو خوشم که حتی رفتن به رستوران های شیک و سینما و کوه و ... رو نمی خوام و می خوام کنار تو باشم اینها خاطره خوب می سازن ولی برای اونایی که احتیاج به این خاطره دارن . من و تو سنت ها رو شکستیم (در عین حال که به هم حرمت می زاریم و برای بزرگتر ها ارزش قائلیم و کار خطایی نمی کنیم) یک سال در کنار هم زندگی کردیم زیر یک سقف و من تمام سنت ها رو شکستم برای هر مراسمی فقط دوست دارمو ازت خواستم نه هدیه و گل و ... و این عشق پاک و آسمونی توست که منو سر پا نگه میداره تلاش خوبه امام نمی خوام به خاطر من احساس سختی کنی،‌ من امید دارم اگه الان سختی می کشیم به خاطر عشقمونه و خدا داره نشون میده که میزان علاقه من و تو تا چه اندازه هست. هیچ کسی مثل من و تو نتونسته کنار همسرش تو دفتر روزنامه صفحه آرائی کنه اگرچه مدت همکاری منو تو کم بود اما بهترین دوران زندگیم بوده و تا پایان راه با توام . و این خیلی برام جالبه که دست به هر کاری میزنیم انجام نمیشه ولی سعی و تلاش و پشتکار میخواد ما میتونیم پس انجامش میدیم فقط زمان لازمه . حرف آخر دوست دارم و خدا هم منو تو رو دوست داره که ما رو به یه شکل خیلی عجیب و غریبی با هم آشنا کرد و ازدواج کردیم و از اون حکمتش باید درس بگیریم که هر چیزی اگه اولش بد به نظر بیاد ولی

خدا گر زحکمت ببندد دری

ز رحمت گشاید در دیگری( إنّ مع العسر یسرا)­­­




موضوع مطلب :

پنج شنبه 89 آبان 20 :: 12:26 صبح

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت.

 فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت :"می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد."سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.


 فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :" با من بگو از آنچه سنگینی سینه توست."


 گنجشک گفت :" لانه کوچکی داشتم ، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این توفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست.


 سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند. خدا گفت :"ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی." گنجشک خیره در خدایی خدا ماند.


خدا گفت:" و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی من برخاستی." اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

عزیزم منم حکایت این گنجشک رو دارم پس غصه نمی خورم و تو هم ناراحت نباش




موضوع مطلب : عشق

شنبه 89 شهریور 20 :: 7:7 عصر
1   2   3   4   5   >>   >   
به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است