دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
تو را دید شبی چوپان ز صحرایی دوان به دیده زصد دل روانه گشت ز دنبال تو تا که رسید زبرکهای که فتاده ای تو دست برداشت و ز آبت بیرون راند با دست خویش رخسارهات را پاک داد چو خشک بگشت جامه سرخت این خوش گوشت نگاهی بر افکند ز قد و اندازه و ناب گوشتت بگفتا ز تو ای زیبا روی صحرا چون کنی؟ ز این بیابان و برکه آب راه چه کنی؟ بگفتم که مرا پدری استوار بود ز ناگه بادی بیامد و نوک زاغ بچهای ناچار بود بیافتادم من اندر این برکه که از پدر بگذشتی دور ماندم ز دست و شاخ برگهایش روانه بیابان گشتی بدین سان بود که بر پشت تکه سنگی ایستاده داشتی تا که تو آمدی و مرا ز آب برداشتهای چوپان نیم دوری ز دور آن گهر باز بزد بر نگین احوالش و نازی ز غم رخساره زد به ناگاه بدید کز کدف او آید قطره خونی بگفتا چه آمده بر سرت ای لیلی؟ بگفتم در راه بودم که آمد ز سویم یک قناری بهر بوسهای و شد خراش کتفم برای قناری حال تو نیز خواه بوسهای بر من بیانداز خواه مرا رهایم ده در این رود و راهیام انداز چوپان ز آغوشش کشید، سیب بگفتا آخرین وداع بهر آن سیب گر ز تو بوسهای من کنم چیزی نماند نزد تو دانههایت را میکارم از بهر یاد تو یا حق *************** شعر سیب تقدیم به دوستان عزیز و جدیدی که در سایت دوره در بخش مشاعره پیدا کرده ام امیدوارم که از این احساسات درونی من خوششان بیاید *************** با تشکر از حضور شما در کلبه حقیر من
موضوع مطلب : شعر تو دنیای عاشقی یه دست صدا نداره یک طرفه رفتن هم معنایی وا سه ما نداره دلم گرفته از این زمونه که بی تو هم صفایی نداره می خوام برم به یک سفر سفری که پایان نداره آغاز فقط با رفتنه مقصد هویتی برای من نداره کاش که دلم رویایی بود افسوس که دنیا جایی برای ما نداره همه گرگند توی این دنیای شلوغ هیچ کسی بره ها رو دوست نداره اینکه می گن ما آدمیم صداقتی توی جملش نداره این خودش خیانته چون که رفاقتی باهاش نداره خونه من سوت و کور شده جز وز وز رایانه ام صدایی نداره من موندم و یه گلدون گل که گلشم فقط برگه و گلی واسه من نداره می پیچه و از دیوارهام بالا می ره اما حیف که زبونی برای من نداره این شعر ما هم که شده همش از این نداره این زندگی کوفتی چرا چیزی برای من نداره پس چرا من اومدم به دنیا وقتی که زبونم حرفی برای کسی نداره همیشه تو فکرم یه چیز بوده که هیچ آمدنی، بی حکمتی نداره پس حکمت من چی بوده که چیزی برام نداره جز مصرف اکسیژنت ای خدا این تن من فایده ای که نداره هرجا می رم می گن تو هم بهونه ای خندهاشون معنای رفاقتم نداره کاش که می شد بمیرم، از دست این زمونه حیف که اونم چیزی، مثل کارت سوخت نداره اینم یه شعر بود امشب واسه چشمی که خواب نداره بی خوابی هم ای خدا عالمی داره که این دیونه نداره یاحق شعر زندگی معنا نداره از جمله شعرهایی بود که برای خودم سرودم. در هر حال اگر رفتنی باشد باید رفت به کدامین سو مهم نیست . برای من مهم رفتن است از بین آدمهایی که خودشان را می بینند نه اطرافشان را که این دیگران بودند که پله های ترقی آنان را فراهم کردند و شاید بد نباشد به مثالی اشاره کنم که می گوید : همیشه برای گلی گلدان باش که وقتی به آسمان رسید بداند که ریشه در کجا دارد و افسوس که به من دیر آموختند این جمله را. باتشکر از حضور شما دوست عزیز که به کلبه حقیر دیونه پا گذاشتی موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|