دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
شب بود و... صدای جیرجیرکی لالایی میخواند اما خوابی در چشمانم آوازی خوش نمیخواند شب بود و ... اشک میبارید از آسمان تیره گویی ستارهها می گریستند و شعله شمعی که در باد میسوخت تا به خاموشی دل سپرد شب بود و .... کلاغی در انتظار صبح بیدار و شعله های آتش در آینه چشمانش هشیار کلاغ بچهای زیر پای درخت سوخته جان میداد شب بود و... صدای فریادی خاموش از دلی شنیده میشد قلبی که چون آهنی گداخته سرخ بود و خونی که بر بالین شهیدی چون گل رز روییده بود شب بود اما سپیده سر زد و ... جیر جیرک خاموش شد و اینک من در خوابی خوش بودم اما نبا صدای جیرجیرک شب بود اما سپیده سر زد و ... ستاره ها در پشت طلیعه خورشید در گیتی جهان بازی میکردند و شمع دل سرد از زندگی بود و در انتظار خروشی دیگر تا که شعلهاش دوباره نعره کشد شب بود اما سپیده سر زد و ... کلاغ مادر خشکیده بر درخت ایستاده بود دود سیاه و عطر جگر سوخته به مشام میرسید از غم جان کندن فرزندش دغ کرده بود شب بود اما سپیده سر زد و ... گل های لاله از صحرا چیده شدند جای آنها را برجهایی گرفتند برای جیبهای آقایان و تنها قوطی رنگی بود که نقش قلم میزد بر دیوارهای پایین شهرمان وز آنهایی میگفت که برای برجسازها جان داده بودند و این صدای دل من بود که بی تابم میکرد و شب را تا صبح در هوای یاد یاران اشک میریخت یا حق شعر دل و شب تقدیم به شهرام عزیزم بخاطر موضوعی که در این باره خواسته بود تا شعری بگویم با تشکر از حضور شما سروران عزیز موضوع مطلب : شعر
چون خروس بچهای بودم با تاجی بر افراشته ز هر مرغی و خروسی نیم نگاهی داشته به روزی در تنهایی خویش ناز کرشمهای دیدم غمزه مرغکی و ذلف یار و شیفتهای دیدم به یکصد دل ز کرشمهاش دل سادهام را ربود که در این حال و هوا روح درونم را سجود در هوای یاران و سرپناه کلبهای شدم ز رویا در پس یافتنش بشد این دل راهی کوی و صحرا ز طراوت آن عشق مجنون اینک باز خروس بگشته هیرون مرغی پر آواز ز صحرا برفتم به نزد یاری و شبی و وصالی آن شب الهی نگردد صبح و آوازی و شوری و جمالی در کف جمالش این خروس تابی نداشت ز مهریه دلربایش عقل کار نکرد و تابی نداشت به یک روز نزد یار ماندیم زین سرا و راه خانه کردیم در خیال رسیدن ز یار و جامه سربازی بر تن کردیم تکه سنگی از دوش بیامد نزد پایمان که چه کردهایم! که اینک چو خری مانده در گل گیر کردهایم نقطه وصالمان دادن خانه بود به اجاره پایان بدهی ز پول پیش و کمی مانده برای عروسی از اجاره پای در یک کفش کرده آن برادر که خانهات کجاست ای آواره و اینک من ماندم و یک رویا و یک عروس بی خانه یا حق شعر خروس و یک عروس بی خانه تقدیم به جامعه متاهلان خانه به دوش ****************************** با تشکر از حضور شما سروران و خوبان
موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|