سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان
شب یلدا
در شب یلدا در تنهایی که داشتم به حافظ شیرین سخن نظری کردیم و او به نظری و گفت ز من کلامی که چنین آمد زفال حقیر و من شدم مدح کلامی :
گوهر مخزن اسرار همانست که بود
حقه مهر بدان مهرونشانست که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهر بار گرانست که بود
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جانست که بود
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان درعمل معدن وکانست که بود
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگرانست که بود
رنگ خون دل ما را که نهان میداری
همچنان در لب لعل تو عیانست که بود
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سالها رفت و بدان سیرت و سانت که بود
حافظ باز نما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آب روانست که بود

چون بدینسان حافظ کشود بر من ناتوان شور  شیدایی ام را ... من بگشتم ز خود و آمد این شعر ز وصف حال امشب و شب یلداییمان:
سوز سرد نوازشم می کند در این یلدا

گویی ز ما کلامی دارد این سوز یلدا
سکوت گرچه فریاد می زند درخانه ام اما
گرمای این شب چه زیبا می شود یلدا
یاد آرم خاطرات خوش شبهایی را
مادری بود و پدری شاد در شب یلدا
برادران بنشسته زیر کرسی و سینی میوه
صدای چک چک تخمه و پسته های آجیل یلدا
فال حافظ ز دستان پدر و آن برادر محسن
به نیتی تکرار و شادی آن ز تمثیل یلدا
گرچه اینان رفتند از این منزل باز
صدایشان می آید ز گوشم در شب یلدا
اگرچه مادرم رفته چو پدر از این دنیا
ولی یادشان در دلم زده است هر سال شب یلدا
به نامشان تا سحر گریه کردم و خواندم مناجات
به روایت آن خاطرات گشتم شاد در شب یلدا
یا حق
*****************
همه شبهای زندگیتون یلدایی باشه و لبتون پرخنده




موضوع مطلب :

شنبه 87 آذر 30 :: 10:55 عصر

زمزمه های شادی زدلم گشته پیدا
باز مرا ز خود می خواند آن هویدا
گویی مرا ز دام افکنده ان شور
بی چون و چرا گشته این هور
من بگشتم عبد آن ماه روی
گویی ز دل صد عاشق بگشنه ز روی
رنگ رخسارش ز دل ما نقش بسته
قلم قاصر از کمالش بار سفر بسته
ای کاش این دلم تابی می اورد
که امروز شرم عاشقی می آورد
امان از این زبان و لب ناگفته
که یکباره راز افشا بشد گفته
ز شرم آب گشته غرق در عرق
خیس بگشت جامه و آن ورق
دست بلرزید و من بگشتم ز تب
ماه برفت و من بگشتم چون رطب

یا حق





موضوع مطلب :

شنبه 87 آذر 23 :: 1:15 صبح
<   <<   66   67   68   69   70   >>   >   
به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است