دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
صدایی می خواند مرا در پس باد گویی که وز وز سرماست در نیم سوز های آن زغال خاکستر شده در بستر بیماری مرگ صدایی می خواند مرا در هجران شب تنهایی سحر گاه نزدیک است گویی که خورشید تا ابد پشت کوه به انتظار مرگ من بنشسته صدایی می خواند مرا دست هایم یخ کرده گونه هایم چون مرمری سفید و لبی کبود دارم نفس به تنگ در سینه صدایی می خواند مرا گویی به پایان آمده این راه شصت سال است که در راهم و امشب در مقصد برای که برای چه ؟ صدایی می خواند مرا سوز سرما را حس نمی کنم چشمانم دگر سو ندارد خانه پدری را برده از یادم دستهایم بی جان است صدایی می خواند مرا او ازرائیل است آمده تا جان گیرد از جانی که از من می گیرد صدایی می خواند مرا و من می میرم در پس خاطرات یک عمر انسانها بی آنکه باشم و بی آنکه اثری داشته باشم بر گردونه فلک بر این همه هیاهو گویی که هیچ نبودم و هیچ نیستم و دگر نخواهم بود تا پایان بشریت و ابدیت پس بدرود ای نوازنده نام من ... یا حق
موضوع مطلب : ندا, صدا, مرگ, دیونه, دیونه می میرد عشق یک مکانیزم طبیعت برای افزایش نسل بشر (نقل از کتاب یک بیماری روانی به نام عشق اثر دکتر فرانک تالیس) عاشق بگشته دل ز روی خوش یار افسوس که شرم آمده بر نگار یار گویی که گشته ایم ز هجرانش ما هیچ دانی ای خدا چه کردی با ما هر شب خوش بودیم بهر کمالش ز صد دل تاب داده دل ز جمالش کاش این دل نمی دانست رسم عاشقی را ای خدا، تو دیوانه کردی دل دیوانه ام را چرا کردی تو در قلبم مکتب عاشقی باز گشودی دفتر و مشق من گشته باز باز سراسر وجودم امروز گشته خرد ز پیشگاه لیلی گشته ام خرد بشکسته جام اشکم ز دل اشک جاری گشته در ته دل الهی سینه ای دل آتش افروز ولی هرگز عشق را ز دامانم نیاندوز مگر ما کم در این گردون مشکلی داریم ز این دنیای پست، جای داریم؟ به زندان کنم دل را با هفت بند به زنجیرش کشم از سر تا پای بند نفرین بر این قلم که عاشق گشته باز قلب من خشک شو چو ویرانه دیروز باز یا حق موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|