دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
نقش قلم زند بر سنگ دلم این زبان گرد فلک بگردد همی دل در قدح زبان گویی جمله اعضا کوچکند بحر این بدن چو سکانی بر پیکره آن کشتی قول تن جام می از رخ یاران سر کشیم قدح ز میزان آدمیان در کشیم اشک ز میان دو چشمم چون بجوشد کز سینه زمین آن چشمه گوارا بجوشد گویی در پس هجران یاران یاربم ما گرد فلک بگردیم و فلک چو بارانم وصف هجرت یاران چه خوش بود شوق دیدن خوبان چه خوش بود ولی افسوس که بر سرکرده خویش رها شود این دل ز عطر خوش یاری جفا کند این دل گر جفای یاران بر دلم زنده شود شوق ز میان دست خوبان جوان شود گویی ز خوشی ما خوابیدهایم گویی ز میان دو منظر ما مردهایم افسوس برود آنکه میان ما منزلی داشت ز قلب ما خانهای ز فولادی بداشت کینه گر خواهد شود روان خشک بگردانیمش اندر یک زمان دوست ز دشنامی بر ما بداد لغب نا اهلان در میانم بکاشت افسوس که دیگر شوق دیدارش مدارم دیگر زین میان رقبت زکلامش ندارم یا حق موضوع مطلب : شعر
توی غروب در خلوت تنهایی دلم در کوچه پس کوچه ها و بن بستهای تاریک ذهنم قدم میزدم تا در گوشه ای که نم نم اشک خدا میبارید بوته گلی را دیدم کنار سنگ مرمری زیر نور ماه که برکهای ایجاد شده بود و لاک پشت کوچک رفتارم که به آرامی در آن بازی میکرد. ولی کنار این روشنایی ها مه غلیظ و هوای سردی بود که با نسیمش سیلی محکمی به گوشم نواخت در این حین بود که بیدار شدم و توی سایه های تردیدم رخسار تو را دیدم ولی افسوس که سایه حضورت تنها نقشی بود که روی دیوار یادگاری برام نشسته بودو تنها یک جمله کلام آخر حضور تو بودو آن این بود: دوستت دارم حتی اگر اینجا نباشی یا حق موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|