دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
بی تو ای مونس روانم درخت خشکی جوانه زند با تو شاید بی تو من خوابم در این رویا گرچه شادم با تو شاید بی تو من کویرم در دل دریا خشکیده لبانم تر بگردد با تو شاید بی تو من سنگ فتاده در رودخانه مقصدی ندارم جز با تو شاید بی تو من ماهی مردهام سر ز بالش خاک ز رویای آب با تو شاید بی تو زنده ماندن رویاست شب لیلی و مجنون با تو شاید بی تو شوقی ز آمدن ندارم جز روی دیدن با تو شاید بی تو کلامی برای لب گشودن ندارم نقش قلم میزند دلم با تو شاید بی تو اشکم فتاده بر گونه رسیدن مقصود است هدف با تو شاید بی تو ماندن برایم سخت است نقش خاطره زیبا شود با تو شاید بی تو هرگز ... ... با تو شاید یا حق ************** شهر بی تو هرگز با تو شاید تقدیم به خانم مرادی از همکاران روزنامه اندیشه نو که برایم مثل خواهر عزیز و محترم است ************** با تشکر از حضور پر مهر شما در این برگه نیمسوخته موضوع مطلب : شعر
در گذر زمان گاه قدم میزنم زیر باران ذهن کوچکم دمی آه زنم در پس هجران محمد گاه با خود نجوا میکنم ز یاد روز آشناییمان با خود ثنایی میکنم افسوس که بشکست دلم آنکس که قبلهگاهم بود زین روزگار بی وفایی با من یار گرماگرم نگاهم بود زیر باران زیر فانوس شب در این مهتاب با اشک خود ترانه بیوفایی گویم ز مهتاب ... در گذر زمان گاه قدم میزنم زیر باران ذهن کوچکم دمی آه زنم ز یاد آن روز که با من همکلامی میکرد همچو مرغ عشقی با من سرود عاشقی میکرد در پس هجران باد ای یار بی وفایم دمی با اشک سرود مه و تنهایی میکرد... در گذر زمان گاه قدم میزنم زیر باران ذهن کوچکم دمی آه زنم بی وفاییاش را کمی پیشتر سرود آن زمان که گرمای آغوشش را بی من سرود زیر باران خشخش برگ خشک پاییزی در زمان سردی روزگار با من ز جدایی سرود یاحق موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|