دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
پیک خوش سخن بال گشود بر دوش ما مژده به بار داده بر رخ بی تاب ما چون بگفتا فصل بهار است آغازگر مهتاب و پیام است بر لعل یار ای دیوانه چگونهای بنشسته سر در دست و کمان نالهای بگفتم ای پرنده تو بال باز پر کشی من اینجا و تو آنجا هر دم سر کشی بر اوج روی و بر عرش کبریا من بنشسته اینجا مانده بر خاک خدا بگفتا ای بیخبر به هوش باش بگفتم بخوان نغمهات زین اوباش بگفتا سراپرده زمان دست توست چرخ گردون ز برج فلک رخ ز توست برو جامه نظام پوش و دست گیر ز خانه اجاره ده و جام گیر ز بدهی هر دم از اجارهات کم شود بیست و یک ماه بعد امیر آدم شود بعد آن دست باران ز دست توست امید و نا امیدی ز کمال و جمال توست ز دیگر بنده و ناکسان نگیرند دست زور تو خود شوی و بعد آن نه کوری نه خور بدینسان به دو ماه مانده ام ره برفته و جامه نظام پوشیدهام ما برفتیم در آغوش نظام این وبلاگ بماند بعد این بی نام تا دو سالی بگزرد ما اینچنینیم بر فام این سرمشق سخن اینجا بماند تمام یا حق شعر نظام آخرین شعر از سروده های من است قبل از رفتن به سربازی و بعد از پایان سربازی امیدوارم که بتوانم بیایم و این وبلاگم را دوباره شروع به نوشتن کنم . *************** از تمامی کسانی که تا این روز به این وبلاگم سرزده اند سپلسگذارم و امیدوارم بعد از این من را از نظرات و دردو دلهایشان بیخبر نگذارند. به امید دیدار--- امیر مقدادی با اسم مستعار دیوانه(DIVONE ). موضوع مطلب : شعر
رقص زلف یار در بهشت شمال بیتابم میکند وقت رسیدن نوش عسل ز دست یار دشورام میکند جامه سپید نو عروسم اینک حاضر است ولی مرا آن شیرینی کلامش در تب و تابم میکند جملگی جمع شوند آنان که در شادی ما شریکند ولی رقص خواب مادرو پدرم دردل خاک غمگینم میکند کاش ز هنگامه صبح یلدا ز خواب میآمد لحظهای پدر که اندر آغوش مادر اشک شوقی خوابم میکند افسوس برفت آن لحضه شوق بودن در میانشان که اینک رقص شادیم با نو عروس بدون آنها بیمارم میکند شوق دلم، ز دیدن رخ ماه تابانم نیست اشک غم ز لعل خوش و مشک دلشادم میکند باده عشق اگر دست ما داده آن پیر خرابات من اینک زندانیام و سربازم آن نام میکند کاش رهایی یابد این دل از غم و شادی با صدای خوش نی که شک در میان یاران بی تام میکند یا حق موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|