قطره اشکی بر سر دل ما بنشست

وز گوشه چشم دل ما ره به بست

در دیار عشق جان و بلای دل ما بشد

آنکس که ز توشه دل ما راهی نجست

وز کنارش تا بهاران گذر کردم و بیش

ولی افسوس به صد خرمن پای ز بیابان مشد

چه نا له ها ز پی شیدایی اش بکردم من

آه از دل بیامد و نگاهم ز مهرش سیاه تر شد

افسوس که برود وز دل ما قطره اشکی

که سوز فرهاد در پی شیرین نبود ز قیمت قطره اشکی

یا حق

********************

 شعر اشک به درخواست خانم رویا آشوری از نوشهر سروده شد

********************

با تشکر از حضور صمیمانه شما دوستان

بی تو پرواز مرگیست تدریجی

که با تاریکی تلفیق میشود

که خیالم رهایی بود

از رها شدن

که دستانم تو را پر پر میکرد

و تو

تو مرا به اسارت سه حرف در آوردی

که بسوزم

که رد پای شهوت شوم

که طغیان تو را

درون تنگ بلوری

به نمایش گذارم

و تو

تو مرا بدرقه میکنی

تا پای مرگ !

تا پای مرگ روی آتش میرقصم

**************

این شعر از طرف خواهر عزیزم آزاده هدیه شده است

که در این وبلاگ به نام ایشان برای همیشه به ثبت می رسانم

***************

 با تشکر از همه عزیزانی که حضورشان جوهر قلم فکر من هستند