دیونه تو ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() صفحات وبلاگ نویسندگان
بر سر جانان سخن ز میان بیامد ز لب دلگشا وز کرده خویش حاجت بیامد ز سوگ بنشسه ز دامان ابر زین چرخ فلک برگرفته ز میان چیستان همدمی راز به فلک می دهد نامه آن مرد ناشناس ز دلبرم ز کرده من ز ایام پیشین ز برم الهی تو گواهی که هر چه کردهام من گناه جز ز یک حطا نباشد و این بنده در گناه راز نهفته ز سینه ندارد این دلم ز دلدار فاش مکرده ندارد دلم راز تو مانده چون چیستان در نظرم جوابش را کجا باید گیرم من در بدرم من یکی کردم گناه و خود شرمسارم بکردم ز ندامت و اینچنین بیمارم یکی می کند گناه بسیار و سر دهد خنده ندامت که هیچ و شاداب و ترگل و خنده این چه رسمیست یکی یک گناه اینچنین پجمرده یکی غرق در گناه و شاداب ز خنده الهی، الهی سینه ای ده آتش افروز ولی کن راز این معما را ز من فاش گردون یا حق ************** شعر چیستان در این ایام با توجه به مسائل بوجود آمده در چت روم برای خودم سرودم ************** با تشکر از حضور شما عزیزان موضوع مطلب : شعر شگفت انگیز است که انسانها تا چه میزانی با صورتک (ماسک) راحتتر از حقیقت خویشند. شگفت انگیز است که پذیرفتن دیگران به آن صورت که هستند تا این حد برای انسان دشوار است.
![]() نخستین باری که آگاهانه متوجه نقش مهم صورتک در ارتباطات انسانی شدم ۱۹ سال داشتم. در این زمان تمام تلاش من برای تراشیدن صورتکی بود که دیگران را آنچنان متوجه خود نگاه دارد که کسی فرصت نگریستن درون وجودم را نیابد. آری این من بودم مسلط بر چهار زبان زنده دنیا (صورتک کنونی ام شش زبان می شناسد)٬ آنکس که فیلم می شناسد و کارگردان٬ تئاتر نقد می کند و نویسنده٬ درک موسیقی درس می دهد و ادبیات آمریکای لاتین. آنکس که کافکا نقل می کند و برگمان نفس می کشد. آنکه مارکس می خواند و هگل٬ سارتر را مورد نکوهش قرار می دهد و از بی ارزشی کوندرا با شدت سخن می گوید. چه انسانها فریفتم با صورتک هایم و چه هراسناک بودم از آنکه اگر صورتکم را بردارند هیچ نماند٬ جز حفره ای تاریک از نیستی سوار شده بر یک گردن. و صورتک مرا دوست می داشتند دوستانم٬ یاران با وفای صورتکم با لبخند همیشگی صورتکشان. نه هرگز چهره آنها را دیدم نه هرگز چهره مرا دیدند. و دنیا می گذشت و روز بروز آرایش صورتکم در رقابت با دیگر صورتک ها افزوده می شد. افسوس که لذت آنی پذیرفته شدن صورتک دیری نمی پایید. دختر ساده ای بود. نه برگمان می شناخت نه تئو آنجلو پولوس. از آن بدتر اهمیتی به هیچ یک از اینها نمی داد. کنجکاو بود تا ببیند پشت این صورتک ها چه می یابد. هر صورتکی را که کنار می زد شتابان صورتکی دیگر را جایگزین کردم تا به خلاء درونم پی نبرد. آخرین صورتک را کنار زد و شرمگین سرم را پایین گرفتم٬ همچون دیوی که از زشتی خویش شرمسار است. اما نه فریاد زد از ترس و نه بیهوش شد. شگفتا لبخند. ار آن پس برای زیبایی دیگر صورتک نمی خواستم٬ به دنیا خروش بردم با چهره ام که «این منم که برای نخستین بار به دیدگان شما می نگرم« و هزاران صورتک با اخم در من نگریستند و هزاران خلاء از پشت صورتکان با واهمه پرسیدند » صورتکت را داری؟ صورتکت را بزن.« به دختر نگاه کردم او با چهره خویش و من با چهره خویش و باز خندیدیم به صورتکان. دوباره صورتکم را برای دیگران به چهره ام فشردم. «فقط برای تو» او نیز گفت «فقط برای تو». صورتکی دارم که دلتان بسوزد. سه تا فوق لیسانس مهندسی دارد و یک دکترا٬ آن هم از ام آی تی. هر چه بخواهید بلد است. شیرین کاری هم می کند. جدی است و مهاجم و سخت محترم. منطقی دارد بی همتا٬ اعتماد به نفسی دارد بی رقیب. پشت آن صورتک چهره ای است که با زیبایی دنیا می خندد و با درد دنیا می گرید. صورتکتان را بردارید تا نشانتان بدهم. موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو ![]() آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|