دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
رقص زلف یار در بهشت شمال بیتابم میکند وقت رسیدن نوش عسل ز دست یار دشورام میکند جامه سپید نو عروسم اینک حاضر است ولی مرا آن شیرینی کلامش در تب و تابم میکند جملگی جمع شوند آنان که در شادی ما شریکند ولی رقص خواب مادرو پدرم دردل خاک غمگینم میکند کاش ز هنگامه صبح یلدا ز خواب میآمد لحظهای پدر که اندر آغوش مادر اشک شوقی خوابم میکند افسوس برفت آن لحضه شوق بودن در میانشان که اینک رقص شادیم با نو عروس بدون آنها بیمارم میکند شوق دلم، ز دیدن رخ ماه تابانم نیست اشک غم ز لعل خوش و مشک دلشادم میکند باده عشق اگر دست ما داده آن پیر خرابات من اینک زندانیام و سربازم آن نام میکند کاش رهایی یابد این دل از غم و شادی با صدای خوش نی که شک در میان یاران بی تام میکند یا حق موضوع مطلب : شعر
ز هجران لیلیام هر دم بی تاب بودم ز شوق وصال یاران کمی پر تاب بودم در پس هجرت یاران اندوه به تن آمد زین جان که مرغ عشق دگر بار بنشست بر این تن بی جان من اینک سیراب بگشتم از عشق محبوب رویان خویش در عطش دیدارش میگردد ثانیهها به سالی بیش کاش ز هجرانمان روزی بسر آید همی من و تو ما شویم و عمری و زندگی با هر دمی کاش برادر بدهد آن جوابی که من خواهم روز چهار شنبه روز هجرانم به سر آید من اینک در عطش دیدارش بنشستهام افسوس که بالی نمانده من زبندی بنشستهام مرغ دل نوید خوش میدهد مرا ولی کن دلشوره کشته دل پر درد مرا نی عشاق ز من ساز شوری میزند ساز مشتی ز من شوق وصالی میدهد کاش به پایان رسد این ثانیه ها در پس این یار که وقت وصال دیدن رخش رسد با یار یا حق شعر یار تقدیم به محبوبه عزیزم **************************** با تشکر از حضور شما عزیزان در این کلبه درویشی موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|