دیونه تو ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() صفحات وبلاگ نویسندگان
سلام میترا جان آزادی در نوع رفتار و پوشش هر فرد بسته به جامعهای که در آن زندگی می کند تعیین می شود و کسانی که نمی توانند تن به قوانین هر جامعهای بدهند از آنجا کوچ میکنند و یا اینکه اقدام قیام علیه آن قانون میکنند . در پاسخ نامه شما باید بگویم که اگر داشتن حجاب و نوع پوشش افراد از نظر شما نباید مورد پرسش شود پس به من بگویید چرا آنهایی که دم از آزادی حقوق بشر میزنند همچنان شاهدش هستیم که در سراسر دنیا خواهران دینی ما را به خاطر نوع پوشش اسلامیشان از سر پای کلاس و درس و یا محل کارشان اخراج میکنند ؟؟؟ پس به اینجا می رسیم که همانطور در جامعه آنها داشتن بد حجابی که از دید جامعه ما بد است برای آنها یک قانون به شمار می رود . در دین اسلام پوشش زن نه با چادر سیاه بلکه از پوششی که بدن نما و یا تنگ باشد توصیه شده که نپوشند و گردی صورت و مچ پا تا سر انگشتان و مچ دست تا نوک انگشتان برای زنان مسلمان توصیه شده است که از نظر من بیشتر و کمتر از این افراط و تفریت است. یک قلعه را فرض کنید با دیوار های عظیمش و یک زندان با همان دیوار های سر به فلک کشیده . که از هر کدام مامورانی هستند که از آنها حفاظت میکنند. به نظر شما زندان برای چیست و قلعه چرا دیوار های بلند دارد ؟ قلعه برای این دیوار های بلندی دارد که از ورود دزدان جلوگیری کند و حال زندان با دیوار های بلندش برای این است تا دزدان و غارتگران از آن مکان خارج نشوند و به جان و ناموس و اموال دیگران دست درازی نکنند . حجاب همانند قلعه و دژ محکمی است برای دور نگاه داشتن دست وصوصه انگیزان و برای آن دسته که می خواهند در این دژ نباشند حکم همان زندانی را دارد که ماندن در درون حجاب برایشان سخت است. حال خود بگوید برای شما داشتن حجاب حکم قلعه را دارد یا حکم زندان را ؟ موفق باشید ... قلمتان سبز باد... یا حق موضوع مطلب : شعر
ز خلوت یاران ای شب بر من نظری انداز رخ یار ما را بر دل بیتابم قدمی انداز در شب وصال برفت آنکه معبودم بود تنها درمیان گرگ صفتانی که آدمنمایی بیش نبود کی با شور ز لیلی سخن راند بر من که معبودم را رباید ز میان دل من یکی برادر شوهر زند دشنام و هر نامی مرا خوانده میان دوستان با هرزه نامی گر کنم رسوایش رسم فامیلی چه میشود! گر دهم دشنام و بدنامی ز فضیلت خود کم میشود ماندهام میان این دو که معبودم کجایی جوابی ده تا کی بمانم ز انتظارت یارم بیایی گر این نفرتم گره خورده با عشق در پس یاری من چه گویم این قلم چه ناتوانی بدینسان خشم شعله ور شود ز درونم چون خون ای بی صفت پست فترت زبانت به کام گیر این راویست که اینگونه مینگارد نقش قلم نه آن گوینده دلربایم ای بی قلم گر تو حرمت یاران می داشتی شرم کرده بر دلدار ما پاس میداشتی مگر خود آن زمان که ما دعوا داشتیم با آن بی حیا دوستی نداشتی!؟ مگر من بگفتم ز دوستی خویش با آن دوری گزین یا که گفتن یا من و گیر یا با آن بیحیا بنشین ؟ یکی اکنون با او نقش دورنگی می زند هر دم بر ما مگر گفتیم که گروه و جدایست کار ما ؟ ما برفتیم از پس چت روم و بحث و جدل تا که آرام شود دل بی صفتان از حضور ما ای بی خبر به هوش باش تا با خبر شوی این سیاهی نحص را ز تالع خود خرد شوی برو با دوستان رسم سازش بگیر تا که همیشه بعد تو نامت بود نیک نه آنکه هرکس دشنام گوید تورا ز خوامی دستمایه این و آن بی حیاین شوی گر من برفتم ز میان آن جماعت نه ز بهر یارم بود نه ز بهر آن بیصفتان روزگار من برفتم چون برایم تازگی نداشت چیزی هفت سال بیهوده صرف شد ز پس هزاران هزینه ای ز سرمایه جوانی و علم دانش برون شد ز من من اینک ز جبران آن هفت سال راهی دشوار دام من یا حق ************ این شعر به درخواست باران عزیزم بخاطر مسائلی در بوجود آمده برایش سرودم که امید وارم بعد از این شاهد خوشی همه عزیزان باشم ***************** با تشکر از حضور شما سروران در کلبه محقر من موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو ![]() آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|