دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
امان از این زمان ... سال 1379 بود که این وبلاگ را ایجاد کردم . از تنهایی ، درد، غم ، عشق ، شور ، شادی ، رفاقت، نامردی و همه و همه نوشتم و الان وقتی به گذشته خودم فکر می کنم چقدر برایم شیرین است حتی لحظات تلخ و سرد و بی روح زندگی ام. کاش همان لحظه ها هم همه ما به یاد امروزمان باشیم که با گذشت زمان تغییر فکری در درون ما شکل می گیرد. هفته دیگه 19 اسفند ماه تاریخ بزرگی در طول زندگی من خواهد بود. تاریخی که می توانم به الله شانس ربطش بدم . می گن الهه شانس الهه ای هست که خیلی بازیگوش است و وقتی خداوند متعال کاری را به او می سپارد او تنها یک بار درب خانه آن فرد را می کوبد و خیلی زود از آنجا می رود شاید بزرگان ما هم از این داستان به این جمله رسیده اند که شانس یک بار در خونه آدم را می زنه و الهه شانس من وقتی درب خانه دل من را زد که با همسری مهربان و فرشته ایی پاک آشنا شدم. و در شرایطی که تنها الهه شانس دوباره درب خانه ما را زد که از روی نا باوری هزینه های عروسی ما تامین شد و خداوند را سپاس می کنم . القصه خیلی دوست داشتم تا تمامی دوستانم را در این مراسم دعوت کنم. دوست داشتم مادر مجازی ام را saye no pm در چت روم روزی دعوت می کردم. همینطور هم خواهرم رزا و دوست خوبم شادمهر (مسعود) حتی محب شیخی مدیر چت روم روزی و حتی هورداد و ... الی آخر به هر تقدیر این دلنوشته ایی بود برای وبلاگم برای تنها یاری که همیشه با من است و خواهد بود یا حق موضوع مطلب :
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی پیاز خورده ی غیر پاستوریزه، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشده ات را به سر و صورت حساس من نمالید! plz موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|