سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان

 به چه دلبسته ای ...

بیهوده دلبسته ای ...

ای کاش حقیقت داشت ولی افسوس

 رویایی زود گذر است

 سایه جدایی همیشه دنبال توست

حتی در لحظه ای که با او می خندی

 و حتی هنگامی که بازوهایتان در هم گره خورده

و در اغوش هم هستید .

سایه جدایی از کنارتان می گذرد .

شاید این ترسی که لحظه ای به سراغتان می اید

 همان جغد شوم جدایی است

و وقتی آن را کاملا حس میکنی که بازووانت

خالیست ... گونه هایت خیس ... لبهایت لرزان

و چشمه چشمانت  مانند رودی جاری است

که گویی خشکی در بر ندارد .

چه سود از این همه عشق

یا این همه بی عقلی و غفلت.

تو در آن زمان که در برش بودی

و عاشقانه او رامی بوسیدی

و او به تو با مهربانی و نوازش دستی بر موهایت

می گفت  دوستت دارم...

به این لحظه فراق اند یشیده بودی؟

نه هرگز

زیرا حتی فکرش هم در آن زمان رویایی

تن انسان را به لرزه در می آورد

 کاش  این رویا هیچ وقت تموم نمی شد ...

 هیچ وقت تموم نمی شد ...

هیج وقت ....

با تشکر از آبجی رزا بخاطر متن پر احساسش

یا حق 

***********************************

باتشکر از :   

ساوش 

دختر محجبه 

ABJI ROZA
 




موضوع مطلب :

چهارشنبه 84 اردیبهشت 14 :: 3:2 صبح

داشتم به این فکر می کردم 

 که امسالم مثل  پارسالم نباشه ........ واسه همین

 نصمیماتی گرفتم که به  لطف حق و تلاش خودم

انجام بدهم

تا سالی بهتر از پارسالم داشته باشم

*********************************

مردی 20 ساله با درختی دوست بود ...

به جنگل رفت و گفت : به به عجب هوای خوبی

عجب چمنزاری

عجب مناظر زیبایی

روزی به درخت گفت میوه هایت را می خواهم

و درخت تمام میوه هایش را به او داد

10 سال بعد آن مرد آمد و گفت

من شاخه هایت را می خواهم

درخت تمام شاخه هایش را به او داد

 10 سال بعد آن مرد آمد و گفت

من تنه ات را هم می خواهم

و باز هم درخت تنهاش را داد

10 سال بعد آن مرد آمد

درخت به دوستش نگاه کرد و با صدای لرزانی گفت

من دیگر چیزی جز ریشه های خشکیده ام نمانده

تا به تو هدیه دهم

مرد که اکنون 50 ساله بود با صدایی لرزان گفت

من هم نوان از خاک بیرون کشیدمش را ندارم

درخت گفت : پس بنشین بر روی آن

و استراحت کن

و مرد همان کار را کرد و به مناظر اطراف نگاه کرد

که اکنون بیابان شده بود

و دود شهر بر آسمان آن نمایان بود ...




موضوع مطلب :

چهارشنبه 84 فروردین 10 :: 12:10 صبح
<   <<   36   37   38   >   
به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است