سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان

یکی چوبی بود یکی قیفی

یکی نانی و یکی عروسکی

جیب پدر و جیب مادر و جیب دوست پسر

به هر نازو  ز هر کرشمه چون خوری

برای وصل یار و گرمی زبان

مهمان کنی کافیشاپ و یک بستنی

ز هر طعم و زهر چیز اضافه

چه ایتالیائی و چه فانتزی

بیچاره پسر  از سر هوس بازی

نمی داند من چه خورم از سر بازی

بستنی اش آب شد آنقدر که زل زده به لنز آبی

هر از گاهی آهی کشم از سر غمازی

دلش می تپید از بی تابی

ز ذهنش مخ می زند مرا تا برد اندر ویلای پدری

نمی داند پایان وقت چه می رود ز ته جیب خالی

موبایل ماهواره ای می کند به رخ کشی

منم آهی و کرشمه برای ان بستنی

زهر چه مدل بود در آن کا فی شاپ بستنی

به آن ساعت خوردم و زدم خود را ز رگ بی خیالی

دستانش  بر کنج دستانم خواست زند بوسه ای 

با کرشمه  چنان خشک همچو درخت صد ساله ای

ز جا بر خواستم اندر بهر توالت

بدو گفتم بنشین تا بیایم اندر کنارت

ز در پشتین به یک بوسه خرج کردم نزد گارسن

پسر بیچاره بماند و یک خروار پول بستنی

یا حق

**********************

این شعر به در خواست

 Abji Roza  در باب بستنی گفته شد

امیدوارم که  راضی بوده باشید . ...

*************

با تشکر از :

koli_Roya

abji ROZA

CUTE_USA

بهزاد ناز نازی

فرناز

سیاوش

TARANEHHHHHH

سانی

nevermeer




موضوع مطلب :

شنبه 84 اردیبهشت 31 :: 3:22 صبح

به روزی دیدم بر دستان دلبر همسایه ای  

کاسه سفالی با گل آبی

کز پی اش می آمد هر از گام

به مشام بوی خوش آشی

بدو رو کردم با پرویی تمام

زحمت نکش من برم این کاسه را بر خانه مان

دست بر دستارش زدم تا برسید بر لبه کاسه آشی

به نا گه با کرشمه کرد دلبر کاسه آشک را دور از من

دلم بشکست واز این حرکتی

زدل گفتم وقت مکتب چو آید زنم با گوله برفی از بام

تا که دلی خنک گردد زین کرشمه و بی آشی

بگفتا بردهام نزد خانه ات اولین کاسه را

به یکباره روی بر من چرخاند با آن همه غمازی

بگفتم زآن کاسه  اکنون هیچ نمانده بر من

ای کاش چشیده بودم دسترنج تو را آشی 

به ناگه آن چهره خشم الود شد مهرو صفا

بداد به یکباره کاسه آش را بی منت و مدعا

ز خوشحالی ازین حیله ناقولا

سر کشیدم کاسه آش را تا انتها

زبان را سوخته و دل تافته شد بر آش

از این حیله و مکر برای کاسه آش

یا حق

این شعر تقدیم به  GIFA   و   BEI NAZ NAZI  که از من

خواسته بودند تا شعری در باب آش بگویم . این شعر همین الان

به ذهنم رسیده اگر از نظر وزن و قافیه مشگل دارد به بزرگی

 خودتان ببخشید .  

**********************

با تشکر از :

ABJI ROZA

GIFA

KOLI

NEVER MIND




موضوع مطلب :

چهارشنبه 84 اردیبهشت 28 :: 5:37 عصر
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >   
به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است