دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان

مطلب اینجا ایران است به درخواست دوست

عزیزی با نام ویشکا در این وبلاگ قرار گرفت

که لازم به توضیح است مطالب درج شده در این

موضوع به نویسنده آن مربوط بوده و صرفاٌ نقطه

نظرات اینجانب را در بر نمی گیرد . 

********************************

********************************

از مجتمع منکرات چیزهائی شنیده بودم ، یکبار هم در خبر ها خوانده بودم که مجتمع منکرات حمع شده اما چندی قبل خانمی از کانادا تماس گرفت که به مجتمع ارشاد احضار شده است ، کپی احضارنامه را هم برایم فرستاده بود. برای بررسی پرونده یک روز صبح به مجتمع ارشاد مراجعه کردم. قراربود با قانون احیا دادسراها آنجا دادسرا و بازپرسی باشد .
از در که وارد شدم حجم جمعیت موجود متعجبم کرد . یک سرباز پای تلفن نشسته بود .همه این آدمها باید به این سربازمراجعه می کردند و بعد ازاینکه او تلفنی با قسمت مربوطه هماهنگی می کرد وارد می شدند.
من هم قاطی جمعیت شدم بعد از اینکه از جهات مختلف حسابی فشرده شدم بالاخره نوبتم شد . سرباز بعد از هماهنگی با بالا ، اجازه عبور داد.
از بازرسی خانمها گذشتم (که نمی خواهم جزئیاتش را تعریف کنم) . وارد شعبه بازپرسی مربوطه شدم .مدتی طول کشید تا نوبتم شد . در طی این مدت به اطراف نگاه می کردم ، همه جور آدمی دیده می شد . از جوانانی که در یک جشن تولد دستگیر شده بودند تا خانم آرایشگری که در آرایشگاهش نوارهای آن طرف آبی گذاشته بود . آدمی که به اتهام شرب خمر (مشروب خوردن) دستگیر شده بود تا خانم مسن خانه دار آذری که به خاطر داشتن ماهواره آنجا بود. دختر خانمهای تر گل و ورگلی که هنوز نمی دانستند اتهامشان چیست . من حدس می زدم به خاطر بد حجابی باشد و یکی از کسانی که در مهمانی سفارت ساحل عاج دستگیر شده بود .
یک پسر 17-18 ساله که هر جا می بردندش یک دسته چند صدتائی سی دی هم دنبالشان بود ، یکی می گفت بده پلمپ بشه ضمیمه پرونده بشه وگرنه پس فردا همه اش کارتون از آب در می آد.
بالاخره نوبت من شد آقای بازپرس را دیدم . حاجی صدایش می کردند. اگر این آدم را در خیابان میدیدم هرگز به مخیله ام خطور نمی کرد که در یک اداره یا سازمان شاغل باشد چه رسد به اینکه عهده دار شغل مهم و تخصصی بازپرسی باشد.
اول اینکه او قبل از ورود من رایش را صادر کرده بود واز نظر او تمام زنانی که از ایران می روند به اروپا و آمریکا آنجا عوضی میشوند . یادشان می رود دین و ایمون و خانواده یعنی چی و ....
دوم اینکه حضور وکیل در تحقیات مقدماتی را باتوجه به سری بودن این مرحله و خصوصا حیثیتی بودن پرونده نمی پذیرفت .
سوم اینکه حالا که روح خانم از اتهامی که شوهرش به او وارد کرده بی اطلاع است من فقط می توانم همان چند خطی که او نشانم می دهد را بخوانم وبه خانم اطلاع دهم که بیاید به ایران و جواب عرایض آقا را بدهد.
چهارم اینکه آقا فقط چند خط نوشته بود و چند نفر آدم که اصلا معلوم نبود وجود خارجی دارند یا نه امضا کرده بودند. جالب تر از همه اینکه مرکز اسلامی شهر ... هم امضا و مهر کرده بود که مراتب فوق مورد تایید است ( معلوم نبود مرکز اسلامی چگونه از خصوصی ترین مسائل دیگران اطلاع پیدا کرده بود؟)

برگشتم به آن خانم که زمانی جز تیزهوشان ایران بوده والان دانشجوی دکتراست، زنگ زدم و جریان را تعریف کردم . در برابر حیرت و اشکهای بی وقفه اوتوضیحی برای اتهام وحشتناکی که به او وارد شده بود نداشتم . می دانستم موفقیتهای پی در پی او همسر حسود و ناتوانش را به سر حد جنون رسانده ، می دانستم در طی این چند سال چند بار جایزه گرفته و چند بار تیتر روزنامه ها بوده ، میدانستم چند بار به مناسبت های مختلف با او مصاحبه رادیوئی و تلوزیونی شده ، می دانستم که او فقط یک قدم مانده تا قله موفقیت و همسرش به جای اینکه تلاش کند تا به او برسد تمام همتش را صرف این نموده تا او را به زیر بکشد.

تنها چیزی که توانستم به او بگویم این بود : ببین عزیزم اینجا ایران است .اینجا آزادی فردی و زندگی خصوصی معنا ندارد. اینجابه اینکه چه لباسی می پوشی ؟ چه می خوری ؟ چه می نوشی؟ چه می گوئی ؟ با چه کسی حرف میزنی؟ به چه چیزی گوش می دهی؟ چه چیزی تماشا می کنی کار دارند. اینچا تو باید در زندگی خصوصیت هم از خطوط دیکته شده تخطی نکنی . بعضی روزها دگمه غم رابزنی و لباس سیاه بپوشی و به مارش عزا و نوحه خوانی گوش کنی و بعد وقتی گفتند بلافاصله دگمه شادی را (البته اگر زنگ نزده باشد) فشار بدهی و نقل و شربت تعارف کنی و تبریک بگوئی . اینجا تو شعورت کار نمی کند ، نفهمی ، نمی دانی چه کسی را انتخاب بکنی بنابراین برای اینکه انتخابات آزاد برگزار شود کسانی باید تصمیم بگیرند که تو به چه کسی رای بدهی . اینجا ...

قانع شده بود . خیلی سال قبل . وقتی کوله بارش را بسته بود و برای همیشه به سرزمینی سرد کوچ کرده بود .




موضوع مطلب :

دوشنبه 84 مهر 18 :: 1:6 صبح

به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است