دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
صدایی می خواند مرا در پس باد گویی که وز وز سرماست در نیم سوز های آن زغال خاکستر شده در بستر بیماری مرگ صدایی می خواند مرا در هجران شب تنهایی سحر گاه نزدیک است گویی که خورشید تا ابد پشت کوه به انتظار مرگ من بنشسته صدایی می خواند مرا دست هایم یخ کرده گونه هایم چون مرمری سفید و لبی کبود دارم نفس به تنگ در سینه صدایی می خواند مرا گویی به پایان آمده این راه شصت سال است که در راهم و امشب در مقصد برای که برای چه ؟ صدایی می خواند مرا سوز سرما را حس نمی کنم چشمانم دگر سو ندارد خانه پدری را برده از یادم دستهایم بی جان است صدایی می خواند مرا او ازرائیل است آمده تا جان گیرد از جانی که از من می گیرد صدایی می خواند مرا و من می میرم در پس خاطرات یک عمر انسانها بی آنکه باشم و بی آنکه اثری داشته باشم بر گردونه فلک بر این همه هیاهو گویی که هیچ نبودم و هیچ نیستم و دگر نخواهم بود تا پایان بشریت و ابدیت پس بدرود ای نوازنده نام من ... یا حق
موضوع مطلب : ندا, صدا, مرگ, دیونه, دیونه می میرد پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|