دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
چون خروس بچهای بودم با تاجی بر افراشته ز هر مرغی و خروسی نیم نگاهی داشته به روزی در تنهایی خویش ناز کرشمهای دیدم غمزه مرغکی و ذلف یار و شیفتهای دیدم به یکصد دل ز کرشمهاش دل سادهام را ربود که در این حال و هوا روح درونم را سجود در هوای یاران و سرپناه کلبهای شدم ز رویا در پس یافتنش بشد این دل راهی کوی و صحرا ز طراوت آن عشق مجنون اینک باز خروس بگشته هیرون مرغی پر آواز ز صحرا برفتم به نزد یاری و شبی و وصالی آن شب الهی نگردد صبح و آوازی و شوری و جمالی در کف جمالش این خروس تابی نداشت ز مهریه دلربایش عقل کار نکرد و تابی نداشت به یک روز نزد یار ماندیم زین سرا و راه خانه کردیم در خیال رسیدن ز یار و جامه سربازی بر تن کردیم تکه سنگی از دوش بیامد نزد پایمان که چه کردهایم! که اینک چو خری مانده در گل گیر کردهایم نقطه وصالمان دادن خانه بود به اجاره پایان بدهی ز پول پیش و کمی مانده برای عروسی از اجاره پای در یک کفش کرده آن برادر که خانهات کجاست ای آواره و اینک من ماندم و یک رویا و یک عروس بی خانه یا حق شعر خروس و یک عروس بی خانه تقدیم به جامعه متاهلان خانه به دوش ****************************** با تشکر از حضور شما سروران و خوبان
موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|