دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
کوله باری دارم از سنگ می کشم بر دوش چون منی سنگ گرچه ویران گشته این رویای دلم افسوس که باغ جنت بگشت ز من ننگ شوق در دلم شعله در دم بسوخت چون شمعی که با نسیم صبح گاهان بمرد گر میرد آن مرد بیستون کن من افسرده گشتم از یاد یاران با ننگ شوق دیدارش در دلم چون کند نقاب بر رفیقان چه خوب پنهان میکند گرچه این دل با ما سر سازش ندارد امشب ولی عقل بگفتا بکن روی خوش نظری امشب الهی سینهای ده آتش افروز در این دل ، دلی وان ز خود نا سوز یا حق *************** این شعر را به روایت حال کنونیام گفتم *************** با تشکر از حضور شما همراهان موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|