سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان

یک روز قبل ازاینکه پای بشر به زمین برسه

 تمام فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع بودند

خسته تر و کسل تر از همیشه چون بیکار بودند

 که ناگهان زکاوت ایستاد و گفت بیا یید یک بازی کنیم

 مثلا غایم موشک همه از این پیشنهاد شاد شدند

دیوانگی فورا فریاد زد من چشم می زارم من چشم می زارم

از اون جایی که هیچ کس دوست نداشت به دنبال دیوانگی بیاید

 همه قبول کردند و دیوانگی مشغول شمردن شد 1 ...2...3...همه رفتند پنهان شوند .

اصالت در میان ابرها پنهان شد لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد

 دروغ گفت به ته دریاچه می روم ولی زیر تخته سنگی پنهان شد

 و ...دیوانگی مشغول شمردن بود 74...75...76... همه پنهان شدند

به جز عشق که همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد

خود را چگونه پنهان کند و دیوانگی به پایان شمارشش می رسید 97...98...99

درست وقتی دیوانگی به 100 رسید عشق پرید و پشت

 یک بوته گل سرخ پنهان شد دیوانگی فریاد زد دارم میام دارم میام،

دیوانگی به سرعت همه را پیدا کرد اصالت را در میان ابرها خیانت

را داخل انبوهی از زباله طمع را داخل کیسه ای که خودش دوخته بود

 هوس را در مرکز زمین ...همه و همه را یافت بجز عشق ،ناامید

 و ناتوان از یافتن عشق که ناگهان حسادت در گوش هایش زمزمه کرد

 تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او پشت بوتهی گل رز پنهان شده

 ،دیوانگی از فرط خوشحالی به سمت بوته دوید و از شدت هیجان

 شاخه ای را که به دست داشت با قدرت در بوته فرو کرد

دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد عشق از پشت

 بوته بیرون آمده بود با دستانش صورت خود را پوشانده بود

 و از لابه لای انگشتانش قطرات خون جاری بود دیوانگی گفت:

خدایا من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟

عشق گفت:تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کاری کنی راهنمایم شو

و اینگونه بود که از آن روز عشق کور است و دیوانگی همواره در کنار اوست




موضوع مطلب : شعر

پنج شنبه 85 بهمن 26 :: 4:21 عصر

به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است