سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دیونه تو
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


عاشق طبیعت مخصوصا تماشای دریا و غروب دریا ، طرفدار ارامش و بیزار از دعوا ، عاشق بستنی
صفحات وبلاگ
نویسندگان
شگفت انگیز است که انسانها تا چه میزانی با صورتک (ماسک) راحتتر از حقیقت خویشند. شگفت انگیز است که پذیرفتن دیگران به آن صورت که هستند تا این حد برای انسان دشوار است.

نخستین باری که آگاهانه متوجه نقش مهم صورتک در ارتباطات انسانی شدم ۱۹ سال داشتم. در این زمان تمام تلاش من برای تراشیدن صورتکی بود که دیگران را آنچنان متوجه خود نگاه دارد که کسی فرصت نگریستن درون وجودم را نیابد. آری این من بودم مسلط بر چهار زبان زنده دنیا (صورتک کنونی ام شش زبان می شناسد)٬ آنکس که فیلم می شناسد و کارگردان٬ تئاتر نقد می کند و نویسنده٬ درک موسیقی درس می دهد و ادبیات آمریکای لاتین. آنکس که کافکا نقل می کند و برگمان نفس می کشد. آنکه مارکس می خواند و هگل٬ سارتر را مورد نکوهش قرار می دهد و از بی ارزشی کوندرا با شدت سخن می گوید.

چه انسانها فریفتم با صورتک هایم و چه هراسناک بودم از آنکه اگر صورتکم را بردارند هیچ نماند٬ جز حفره ای تاریک از نیستی سوار شده بر یک گردن.  و صورتک مرا دوست می داشتند دوستانم٬ یاران با وفای صورتکم با لبخند همیشگی صورتکشان. نه هرگز چهره آنها را دیدم نه هرگز چهره مرا دیدند. و دنیا می گذشت و روز بروز آرایش صورتکم در رقابت با دیگر صورتک ها افزوده می شد.  افسوس که لذت آنی پذیرفته شدن صورتک دیری نمی پایید.

دختر ساده ای بود. نه برگمان می شناخت نه تئو آنجلو پولوس. از آن بدتر اهمیتی به هیچ یک از اینها نمی داد. کنجکاو بود تا ببیند پشت این صورتک ها چه می یابد. هر صورتکی را که کنار می زد شتابان صورتکی دیگر را جایگزین کردم تا به خلاء درونم پی نبرد. آخرین صورتک را کنار زد و شرمگین سرم را پایین گرفتم٬ همچون دیوی که از زشتی خویش شرمسار است. اما نه فریاد زد از ترس و نه بیهوش شد. شگفتا لبخند. ار آن پس برای زیبایی دیگر صورتک نمی خواستم٬ به دنیا خروش بردم با چهره ام که «این منم که برای نخستین بار به دیدگان شما می نگرم« و هزاران صورتک با اخم در من نگریستند و هزاران خلاء از پشت صورتکان با واهمه پرسیدند » صورتکت را داری؟ صورتکت را بزن.« به دختر نگاه کردم او با چهره خویش و من با چهره خویش و باز خندیدیم به صورتکان. دوباره صورتکم را برای دیگران به چهره ام فشردم. «فقط برای تو» او نیز گفت «فقط برای تو».

صورتکی دارم که دلتان بسوزد. سه تا فوق لیسانس مهندسی دارد و یک دکترا٬ آن هم از ام آی تی. هر چه بخواهید بلد است. شیرین کاری هم می کند. جدی است و مهاجم و سخت محترم. منطقی دارد بی همتا٬ اعتماد به نفسی دارد بی رقیب.

پشت آن صورتک چهره ای است که با زیبایی دنیا می خندد و با درد دنیا می گرید. صورتکتان را بردارید تا نشانتان بدهم.




موضوع مطلب : شعر

پنج شنبه 85 اسفند 3 :: 1:0 صبح

به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دیونه تو محفوظ است