دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
سلام مدتی بود که نتوانسته بودم بخوبی وبلاگ را به روز رسانی کنم . بعد از اینکه ایمیل را چک کردم که خدایی می گم ذوق زده شدم از رسیدن 12 ایمیل که شعر های درخواستی خواسته بودند .بر این شدم تا امروز 3 شعر در حد و توانم بگم و امید وارم مورد پسند دوستان عزیزم قرار بگیرد : **************** شعر اول : قدرت عشق ... به درخواست خانم زیبا شایان ... از اراک شعر دوم : غربتی .... به درخواست سرباز غلام وفاخانلو .... از یزد شعر سوم : بغض .... به درخواست خانم نسیم ..... از تهران *****************
شعر اول : قدرت عشق ... به درخواست خانم زیبا شایان ... از اراک: توی شفافی شب ، روی برگا من مثه برگ زردی که می افته از درختا
تو مثه طراوت گلای نرگس روی قلبم من نوشتم بی تو هرگز
تو مثه طراوت گلای پونه چرا رفتی از برم ای دیوونه
تو مثه یه تیکه ابری ، توی آسمون آبی پاک و ساده مثه رؤیا ، مثه خوابی
تو مثه ستاره ای ! توی شب های سیاهم ، می درخشی و می شی جون پناهم
بین من و تو فاصله غوغا می کنه یاد حرفای قشنگت منو رها نمی کنه
تو منو گذاشتی رفتی ، توی روزگار وحشی توی کوچه های غربت ، دنبالم حتی نگشتی بگو یک بار
آره یک بار
برمی گردی یا هنوزم بی تفاوت یخ و سردی؟ **************** شعر دوم : غربتی .... به درخواست سرباز غلام وفاخانلو .... از یزد : غربت ، سرزمینی است که هم تو برای او بیگانه ای وهم او برای تو. **************** شعر سوم : بغض .... به درخواست خانم نسیم ..... از تهران: شبی سخت است و جان فرسا دلم اکنون اسیر دست و پا کسی ای کاش میفهمید این تنهایی من را و دستانی که شاید آسمان ابری دل را به سوی روشناییها سوق میدانند و آن مردی که روی اسب خوشبختی هوای قلب من را از غم و اندوه و دردو ماتم و گریه برای لحظه ای هم پاک میکرد شبی با دل بگفتم عشق من از دست خواهد رفت دلم خندید و گفت هرگز و من سر در گریبان غرق در اندوه و ماتم قصه ها گفتم برایش از شب هجران ولی اشکم به من محلت نداد تا لب سخنها را برایش بازگو سازد که چون بغضی فرو خوده به من هشدار میدادند که ای معشوق بی یاور کسی دیگر نخواهد بود دل من را پریشان سازد و آنگاه به دستان زنی هرزه پناه آرد کسی دیگر نخواهد بود که قلبم را چنان ویرانه ای سازد که در آن قطره های اشک من جاری کند سیلی عظیم و رودی افسرده که در هر سو نوا سر میدهد که ای عزیز رفته از پیشم بیا برگرد که دل طاقت نمی آرد ولی او با همان لحن قشنگ و حرف تکراری به من میگفت عزیز من بیا بگذر ولی ای کاش گذشتن از تمام خاطرات و حرفهای ظاهرا زیبا همانگونه که او میگفت و میپنداشت آسان بود کسی باید به او میگفت که بگذشتن از و یعنی گذشتن از تمام هستی و دنیا ولی افسوس کسی دیگر نخواهد بود کسی دیگر نخواهد بود یا حق ************** با تشکر از همه دوستانی که به این وبلاگ لطف دارند
موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|