دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
عاقلی اندر پی راه طریقت گشت گرد شهر دیوانه ای دید ز پی اش زان شهر بدو گفتا اندر پی چیستی نزد من همی گفت دیوانه شیدایی ام من پی دوست ام که دانم داری نزد خود دوستم را ده هر که رود ره خود عاقل اندر بهر فکر بود گویی دیوانه بی حال بود و تابان ز گرمی زخود گفتا من با دیوانه دوستی جویم مردمان و فراخان را ز خود دور جویم پس همان به دیوانه را بهر نخود سیاه کنم خود روان سازم و خود ترک مسلک کنم بگفتا بر دیوانه چون آوری مشتی راه طریقت من دهم دوستی را اندر پی زین طریقت دیوانه بر چشمان جوان زل زد و همی گفت چشمانت ببندو در دل خویش نزد خدا شو ز فکر مکر نباش و هر صبح ز طاعت وی بلند شو طریقت در دل خویش روشن بیش انگاه که نه مشتی بلکه دینار بیش عاقل در دل خویش دیوانه را بلند دید نزد خود شیطان و اهریمن دید دیوانه همی گفت ای جوان ز راه خیش باز گرد و به مردم بنگر دی پی راه مباش که به میان آدمی بنگر وصف دیدار تو با من چون شود که دوستی مان پایدارو استوار شود یا حق ************************ این شعر به درخواست FAR @ از دوستان عزیز با عنوان دوستی بود که امیدوارم پسندیده باشید . ************************ با تشکر از : koli_Roya niniiiiiiiiiiiiii taranehhhhhhhhhhhh mahzad موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|