دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
شب بود و سحر گاه همه جا بی تاب شد وز ره مهتاب نور ماه چون روز شد غزالی گریز پا راه برکه بر گرفت کنار برکه مارکی نیش بر گرفت بدو گفت ز من تو را چه حاصل ای مار ریز من بدین سان بزرگ و دهان تو بیدن گونه ریز لوقمه ای از تن من کند غذای یک هفته تو بیش مار بدو کمی خزید دوباره بر کشید دیگر بار نیش بگفتا نه از بهر تو نیش زدم کین خصلتی بیش نیست دم زدم گر دهانم کوچک بود ولی حرص و تمع افزون بود گر دانم که تا پاسی دگر از تو نماند هیچ بر من بود از موریان تا لاشخوران ساعتی دگر گرد آیند از تو و آن گوشت تو چون گازی بیش بر من نماند ولی این راز هستیست بر من خرده مگیر از خالق من آن که انسانست و اشرف مخلوقات طمع او را کند همچون سگی بی حد و قال من که خرده ماری بیش نی ام واز من چه توقع با مغز کوچکتر ام یا حق ********************** با تشکر از : نانیس اشک سیاوش Abji ROza ********************* با تشکر از مدیدریت پارسی بلاگ از انتشار کتاب کشکول بلاگ و انتخاب وبلاگ DIVOONEROOZI جزو منتخبین در کتاب کشکول بلاگ موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|