دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
توی غروب در خلوت تنهایی دلم در کوچه پس کوچه ها و بن بستهای تاریک ذهنم قدم میزدم تا در گوشه ای که نم نم اشک خدا میبارید بوته گلی را دیدم کنار سنگ مرمری زیر نور ماه که برکهای ایجاد شده بود و لاک پشت کوچک رفتارم که به آرامی در آن بازی میکرد. ولی کنار این روشنایی ها مه غلیظ و هوای سردی بود که با نسیمش سیلی محکمی به گوشم نواخت در این حین بود که بیدار شدم و توی سایه های تردیدم رخسار تو را دیدم ولی افسوس که سایه حضورت تنها نقشی بود که روی دیوار یادگاری برام نشسته بودو تنها یک جمله کلام آخر حضور تو بودو آن این بود: دوستت دارم حتی اگر اینجا نباشی یا حق موضوع مطلب : شعر پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|